احمد طزری

بسم رب الشهداء والصدیقین

بسم الله

وصایا

وصيت‌نامه شهید احمد طزری

بسم الله الرحمن الرحيم

اللهم انطقني بالهدي و الهمني التقوي ـ مكارم اخلاق

رضيت بالله ربا و بالاسلام دينا و بمحمد صلي الله عليه و آله نبيا و بعلي اماما…

خدايا تو را شكر كه به ما فقر خودمان و غناي خودت را فهماندي. خدايا تو را شكر که براي راهنمايي ما پيامبراني را فرستادي و به ما قرآن را عطا فرمودي. به ما عقل دادي تا تفسير قرآن را از زبان ائمه معصومين (عليهم السلام) بفهميم و تو را بشناسيم. و دستمان را گرفتي كه به سويت بيائيم و بدان وسيله هم راهنمايي‌مان كردي كه چگونه بيائيم.

خدايا تو را شكر كه حضرت مهدي(عج) را براي قوت قلب ما و راهنمايمان و اميدمان نگه داشتي.

خدايا تو را شكر كه نعمت ولايت امام خميني ـ ولي فقيه را به ما عنايت فرمودي و به بركت وجود ايشان، نعمت انقلاب اسلامي را عنايت فرمودي تا به بركت آن روحانيت مكتبي كه اسلام را نسل به نسل حفظ كرده بودند و پرچمدار واقعي آن بودند، به رهبري و زمامت امام خميني اداره امور مسلمين را طبق حكم خدا به دست بگيرند. و به كمك خدا، احكام اسلام را جاري نمايند، انقلابي كه به تعبير مولا علي(ع) ” و لتغربلن غربله و لتساطن سوط القسط حتي يعود اسفلكم اعلاكم و اعلاكم اسفلكم” كساني كه بنا حق بر گُرده مردم سوار بودند، (شاه و …) به زير كشيده و كساني كه از طرف خدا صاحب امر هستند ولي قرار داد.

حرکتِ حضرت امام خميني و روحانيت معظم و پيروانش به سوی خداست، خدا چنان تحولي در مردم ايران و در منطقه ايجاد نموده و چنان زمينه اجراي احكام اسلام در قلب ها و در تمام شئون زندگي و در منطقه ايجاد گشت، كه كفار به وحشت افتاده، دست به عكس‌العمل زدند و صدام كافر را رو به روي انقلاب اسلامي قرار دادند. خداوند جنگ را نيز وسيله‌اي براي پيشرفت انقلاب اسلامي در داخل و خارج قرار داد. در داخل چهره منافقين، بني‌صدر، رجوي و گروهك ها را افشا نمود. حزب‌الله منسجم تر گشت و مظلوميتش نمايان شد. بسيج مستضعفين پا گرفت و در قلوب امت حزب الله جاگرفت. و جوانان صلاحيت سربازي اسلام و سرباز امام زمان (عج) شدن را پيدا كنند و كربلا آزاد و قدس عزيز را رها، و از خدا بخواهيد كه انقلاب اسلامي را متصل به ظهور حضرت مهدي موعود گرداند.

در خارج نيز انقلاب اسلامي تثبيت و اميد مستضعفين جهان گشته است و خاري در چشم كفار و منافقين. خدايا تو را شكر كه جنگ را وسيله‌اي قرار دادي كه ما ايمان‌مان را بيازماييم.

خدايا تو را شكر كه به ما توان دادي، در جهاد شركت كنيم و جان دادي كه فدايت نمائيم (به نداي ولي امرت پاسخ مثبت دهيم)

پدر و مادر عزيزم سلام عليكم

سلام خدا بر شما باد. اميدوارم مرا حلال كنيد. شما زياد زحمت مي‌كشيد خدا انشاءالله به شما اجر دهد. شما براي ما زحمت زياد كشيد‌ه‌ايد و به حق پدري و مادري كرديد، ولي ما از وظيفه فرزندي خود قاصريم.

امام صادق (ع) مي‌فرمايد: كسي كه براي آرامش خانواده‌اش تلاش مي‌كند مانند مجاهدي است كه در راه خدا جهاد مي‌كند شما جهادگر هستيد و به خاطر خدا ما را ببخشيد، شما عشق و علاقه زيادي به ائمه (ع) داشتيد و داريد، و اين راهنماي ما بود. به امام عزيز علاقه زيادي داشتيد شما تنها آرزويتان اين بود كه فرزندتان سرباز اسلام و امام زمان (عج) و امام خميني باشد. دعاهاي شما در حق ما بود كه خدا، دستمان را گرفت و بالا برد.

اگر شهادت ما و خون ما باعث مي‌شود كه اسلام پايدار گردد‌ و امام خميني عمرش زياد گردد و در ظهور حضرت مهدي «عج» تعجيل شود و مستضعفين آزاد گردند، پس چه باك. و ما با اماممان و شهداء محشور مي‌شويم.

خدا به شما توفيق دهد، همانطور كه تاكنون بوده‌ايد، از امام عزيز و روحانيت مطیعش اطاعت كنيد. برادران و خواهرانمان را تشويق كنيد و اگر خدا نعمت شهادت را به ما عنايت فرمود مثل خانواده‌هاي شهداي صدر اسلام باشيد و مقاوم‌تر گرديد و مشتاق‌تر از اسلام دفاع كنيد. نمي‌گويم نگرييد، از مصيبات امام حسين(ع) بخوانيد، روضه حضرت عباس و قاسم و … بخوانيد و بر مظلوميت اسلام و مسلمين و غيبت امام زمان و بر مظلوميت امام حسين(ع) و شهدا بگریيد، (شهيد بهشتي، رجائي، باهنر و شهداي محراب و هزاران شهيد در جبهه حق) كه گريه پدر و مادرها، خون شهيدان و دعاهايشان به خواست خدا، باعث شكستن سدهاي راه پياده شدن احكام اسلامي و ظهور حضرت مهدي(عج) خواهد شد. ما را هم دعا كنيد. خودتان از ما راضي شويد و از خدا هم بخواهيد كه ما را پاك گرداند،‌ و به فضل وكرمش ببخشد و قبول فرمايد.

برادران عزيزم، محمود، قاسم، محمد، سلام عليكم. شما هم زحمتش کشیدید، خدا به شما اجر و جزاي خير دهد و شما را با اوليائش محشور گرداند. شما هم برادرتان را حلال كنيد و همانطور كه تا حال هم بوده‌ايد، سربازي براي اسلام و امام زمان (عج) و امام خميني و فرزند مهرباني براي پدر و مادر‌مان باشيد.

خواهران مهربانم، سلام خدا بر شما باد. پدر و مادر اسم‌هاي خوبي، برايمان انتخاب كرده‌اند، سعي كنيد اسم‌هايتان با مسمي باشد چون آنها از ما فقط اين انتظار را دارند، انشاء الله خداوند به همه‌مان كمك كند كه اين طور باشيم. خدا شما را با هم اسم‌هايتان محشور گرداند، زينب، مريم،‌ طاهره، فاطمه، صديقه، اعظم (سميه) و تو همسر عزيزم سلام، سلام خدا بر تو باد، تو هم همه فكر و ذكرت خدا و اسلام است. خدا به تو توفيق دهد كه همانطور که الگويت را فاطمه (ع) قرار داده‌اي، به آرزويت برسي و با او محشور شوي.

اما توصيه‌اي به شما، به عنوان يك برادر كوچكتر و فرزند كوچك اين است كه در ابتدا مرا حلال كنيد و سعي كنيد نمازتان را اول وقت و با جماعت بخوانيد. نماز شب يادتان نرود. از امام و روحانيت مطيعش، اطاعت كنيد. احكام اسلام را مو به مو اجرا كنيد كه همه‌اش برايمان مفيد است (اگر چه عقلمان كشش دركش را نداشته باشد)

احكام اسلام را ياد بگيريد و به ديگران بياموزيد. قرآن و دعا بخوانيد كه دلهايتان نرم شود. روايات و سيره‌ ائمه را بخوانيد تا زنگار قلبها‌يتان پاك گردد.

به مشكلات اسلام عزيز و حل آن فكر كنيد و در آن كوشا باشيد. سعي كنيد مثل امام علي (عليه ‌السلام) نمونه كامل يك مسلمان واقعي باشيد. هم دعا خوان و هم مجاهد في سبيل الله…

خدايا، خدايا، تا انقلاب مهدي خميني را نگهدار

درود بر امام خميني و پيروان شجاعش . لعنت خدا بر كفار و منافقين

از همه شما التماس دعا دارم و حلاليت مي‌طلبم.

بنده خدا و فرزند شما، احمد طرزی

***

از دست نوشته های شهید

شهيد در نامه ‏اى خطاب به خواهرش می ‏نويسد: «… امت مسلمان ايران، به نداى خدا كه از زبان نائب برحق امام زمان (عج) شنيده می شود پاسخ مثبت داده است و خدا و دينش را يارى نموده است و خدا هم او را يارى كرده است، براى اينكه يارى خدا ادامه داشته باشد.»

نماز را اول وقت و با جماعت بخوانید. نماز شب یادتان نرود. از امام و روحانیت اطاعت کنید. احکام اسلام را یاد بگیرید و به دیگران بیاموزید و آنها را مو به مو اجرا کنید.

قرآن و دعا بخوانید تا دلهایتان نرم شود. روایات و سیره ائمه را بخوانید تا زنگار قلبهایتان پاک گردد.

سفارش های شهيد احمد طرزي به برادران و خواهرانش

«… امروز روزي است كه امت مسلمان ايران مصداق آيه «ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم، اگر خدا را ياري كنيد خدا شما را ياري مي‌كند» ‌واقع شده اند و ملت يك پارچه، به نداي خدا كه از زبان نايب به حق امام زمان(عج) شنيده مي‌شود پاسخ مثبت داده و خدا را ياري می کنند و خدا هم آنها را (‌ملت ايران را) ياري می كند و براي اين كه ياري خدا ادامه داشته باشد لازم است، ياري مردم از دين خدا ادامه يابد و لازم است تا احكام الهي در ايران و سراسر جهان اجرا گردد و زمينه اجراي آن جز با جهاد مقدس عليه كفار و منافقين و جز جنگ با صدام، ممكن نيست.»

***

«… اميدوارم دعا كنيد كه خدا ‌آني ما را به خودمان وا نگذارد و به ما امت حزب الله صبر دهد كه بتوانيم، تا جان در بدن داريم از اسلام عزيز دفاع كنيم و از امام عزيز اطاعت نماييم كه امروز اسلام و تحقق آن به صبر ما و همه مستضعفين نياز دارد.

ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا و انصرنا علي القوم الكافرين، خدايا به ما صبر بده و قدم‌هایمان را ثابت كن و ما را بركافران پيروز گردان. آري، امروز تداوم راه شهدا و راه امام حسين (ع)، تداوم انقلاب اسلامي، نجات مستضعفين، تحقق احكام عاليه اسلام، نزول رحمت خداوند، آزادي كربلا و تعجيل در ظهور حضرت موعود، همه و همه به صبر ما و امت حزب الله بستگي دارد و انشاء الله كه خدا اين صبر را به ما عطا فرمايد و قدمهایمان را استوار گرداند. قرآن كريم چه خوب مي‌فرمايد: همانا پس از صبر قدم‌ها ثابت مي‌شود و پس از آن پيروزي خواهد بود. و اين آیه در تمام لحظه‌هاي انقلاب اسلامي و در برابر تمامی مشكلات پيش آمده که استقامت كرده‌ايم خود را نمایان کرده و سپس پيروز شده‌ايم و باز در مرحله بعدي به همين صبر نياز داريم و امروز خداوند به ما فرصت دفاع از اسلام و قدرت فکر کردن به مسائل اسلام و صبر در برابر مشكلات اسلام را عطا نموده است. امروز تمام جامعه ما، تمام افراد، مساجد، ‌حوزه ها، مدرسه‌ها، خانه‌ها و … همه تشنه دريافت احكام اسلام و بكار بستن آن هستند. امروز موانع داخل ايران تقريباً برداشته شده است و موانعي كه وجود دارد نفس‌هاي خود ماست كه آن هم به لطف خداوند كه امام عزيز را به ما عطا فرموده با تذكرهايش بر طرف خواهد شد.»

***

«… و به دنبال مسلمانان و مستضعفين و به عكس العمل آن دشمنان خدا و شياطين در سراسر جهان متحد شده‌اند و دست به يكي كرده‌اند و از فكر و عقلي كه خدا به آنها داده است با كمك شيطان بر عليه بندگان خدا استفاده کرده اند, مي‌نشينند فكر مي‌كنند و نقشه مي‌ريزند كه چگونه راه انقلاب اسلامي را سد كنند، چگونه پيشروي رزمندگان اسلام را كم كنند و چگونه رابطه‌ ما را با ديگر مستضعفين كم و يا قطع كنند. آنها را خدا به دست ما نابود مي‌كند و انشاء الله ايران محل شنيدن صداي حضرت قائم (عج) خواهد شد و زمينه ظهور حضرت از اينجا فراهم مي‌شود.

… و شكر در اين مرحله اين است كه ما همه پيروزي ها را از او بدانيم و در تمام لحظه‌هاي زندگيمان احكام اسلام را دستور العمل قرار دهيم. در شهر، جبهه و … فكر كنيم و شيوه‌هاي بهتري براي اتحاد مسلمين و تهاجم بر كفار با الهام گرفتن از قرآن و شيوه حضرت محمد (ص) و ائمه و رهنمودهاي امام به دست آوريم.»

***

در بخشی از نامه شهید احمد طرزی به پدر و مادرش‌

«… عيد واقعي ما آن روزی است كه خدا از ما راضي باشد و ما هم رضا به رضاي خدا شويم، آن روزی است كه عدل و قانون خدا در سراسر جهان حاكم شود و ظلم و ستمي نماند»

خاطرات

به روایت تصویر

به روایت تصویر

ثبت خاطره و نامه:

به روایت فامیل

بوسيدن امام خميني (ره) (راوی : پدر شهيد)

يك شب خواب ديدم كه امام خميني (ره) به روستاي ما آمده و بر پشت بام ما ايستاده است. تا او را ديدم با خودم گفتم: امام اينجا چكار مي‌كنند؟ بلافاصله رفتم پيش ايشان و هر دو طرف گردن ايشان را بوسيدم و از خواب بيدار شدم و گفتم: حتماً دو تا از بچه‌هايم شهيد مي شوند و چيزي از آن شب نگذشته بود كه پسرم احمد به شهادت رسيده بود . چند روز بعد که خبر شهادت احمد را آوردند ما به مشهد رفتيم تا احمد را تشييع كنيم كه شایعه ی شهيد شدن محمد هم پخش شده بود.

چراغ در قبرستان (راوی : پدر شهيد)

در وصيتش اختيار تام در مورد دفن و كفنش را به من داده بود و گفته بود که اگر خواستید هر کجا مرا دفن کنید چه در مشهد، چه سبزوار و چه در طزر (امامزاده يا قبرستان عمومي) اختيار تام دارید. ما به سبزوار آمديم و با حاج آقاي قريشي و حاج آقای رفاهی (امام جماعت مسجد سهله در مشهد) صحبت كرديم كه اين طور وصيت كرده است گفتند: خودت فكر كن، اگر يك چراغ در قبرستان باشد و همه استفاده كنند بهتر است يا در مزار. گفتم: در قبرستان، گفت: پس در قبرستان دفن كنيد.

پاسخ مثبت (راوی : مادر شهيد)

در يكي از نامه‌هايش نوشته بود: «بنا به تكليف اسلامي كه دارم، بايستي به فتواي امام پاسخ مثبت می دادم و به همين علت بود كه به جبهه آمدم.» در نامه‌اي ديگر مي‌نويسد: «امروز اسلام عزيز به استقامت تك تك ملت ايران نياز دارد، امروز زيارت سيد الشهدا (ع) به خون و جهاد احتياج دارد.

درس خواندن من به خاطر اين بود كه بهتر بتوانم قرآن را بخوانم و بفهمم و بهتر راه خدا را ادامه دهم. مي‌دانم شما پدر و مادرم هم جز اين نظري نداشتيد.»

پذیرایی (راوی : برادر شهيد)

در دوران دانشجويي‌اش به همراه ديگر برادران دانشجو به فعاليت‌هاي مذهبي مي‌پرداخت اقدام به برگزاری نماز جماعت و تأسيس كتابخانه مي‌كرد. از آغاز ورود به دانشگاه در تمامي جريانات اسلامي دانشجويي شركت فعال داشت.

زماني كه براي ديدارِ پدر و مادرم، به سبزوار مي‌آمد يكي از سوغاتي‌هايي كه مي‌آورد اعلاميه‌ها و نوارهاي امام و كتابهاي مذهبي بود و آنها را در روستاهاي اطراف پخش مي‌كرد.

وظیفه (راوی : خواهر شهيد)

پدر و مادرم را در امور كشاورزي یاری می کرد و به جوانان روستا، قرآن آموزش مي‌داد و آنها را با  عترت پيامبر (ص) آشنا مي‌كرد و مي‌گفت: آموزش قرآن و در همه اوقات وظيفه ماست.

عقد (راوی : مادر شهيد)

سادگي و بي‌‌آلايشي و خلوصش بيشتر از هر چيز ديگر در او نمود داشت. در مجلس عقدش گفت: دعا كنيد به شهادت برسم، و بعد از گذشت يك هفته از آن به جبهه رفت.

ذکر (راوی : مادر شهيد)

ايمان عميقي به خداوند تبارك و تعالي داشت و او را از صميم قلب طلب مي‌كرد و هميشه به ياد او بود و از عدالت خداوند و عذاب آخرت مي‌ترسيد، و دعايش اين بود كه خدايا، يك لحظه و يك آن، ما را به خودمان وامگذار و از تقصيرات ما درگذر.

همانندِ آسمان (راوی : برادر شهيد)

هميشه با وضو بود و نماز اول وقت مي‌خواند، نماز شبش هيج گاه ترك نمي‌شد. صبح ها زيارت عاشوا مي‌خواند، سعي مي‌كرد در هيچ كاري تظاهر و ريا نداشته باشد و فردي خوش قول، منظم، قاطع و با وقار بود. هميشه نسبت به پدر و مادرم مهربان بود و احترام آنها را به جاي مي‌آورد. هميشه بر لبش لبخند داشت و بسيار مهربان و صبور بود.

توطئه (راوی : برادر شهيد)

هيچ وقت يادم نمي‌رود، بعد از آنكه رژيم شاه اصطلاح اصلاحات ارضي را رواج داد، مي‌خواست زمين ها را، بين مردم تقسيم كند. احمد با اين كار شديداً مخالفت مي‌كرد و اجازه ثبت نام در اين كار را به كسي نمي‌داد. او با هوشياري درك كرده بود، اين کار از طرف رژيم توطئه‌‌ است و با افشاگري‌ هايش مردم را آگاه مي‌كرد.

عید (راوی : مادر شهيد)

هميشه مي‌گفت: «عيد واقعي ما عيدي است كه خدا از ما راضي باشد.» عيد ما روزي است كه قدس شريف از دست صهيونيست آزاد شود. عيد به اين دليل خوب است كه ما حساب مال‌ مان را داشته باشيم و خمس و زكات مان را بدهيم، عيد خوب است، چون در عيد صله رحم مي‌كنيم و يادمان باشد كه هميشه رضا و خشنودي خدا را در كارهايمان مقدم بدانيم.

دیوار سنگی (راوی : همرزم شهيد)

در جبهه هميشه موقع نماز، با حالتي خاص تكيه به ديوار سنگي مي‌كرد، و اذان مي‌گفت. و برادران، او را به عنوان امام جماعت پذيرفته بودند. سر و صورت برادرها را اصلاح مي‌كرد و زمانيكه مي‌ديد كفشي گوشه‌اش پاره شده و بلا استفاده مانده، آن را برمي‌داشت و مي‌دوخت و بعد تحويل تداركات جبهه مي‌داد تا استفاده كنند. لباس هاي كثيف را مي‌شست. از بينش عميق اسلامي برخوردار بود. به برادران آموزشِ عربي مي‌داد و هيچگاه وانمود نكرد كه فارغ التحصيل دانشگاه است.

احتیاط (راوی : مادر شهید)

از همان دوران حاملگی كه هنوز به دنيا نيامده بود، احمد را خیلی دوست داشتم. حلال و حرام را بسیار، رعایت می کردم. از خوردن هر چیز پرهیز می کردم. احمد از ۶ سالگی شروع به نماز خواندن کرد.

واجب فراموش شده (راوی : همسر شهيد)

در نامه‌هايي كه به خانواده‌اش مي‌نوشت يكي از اموري كه خيلي تأكيد داشت، مسئله زكات يا به قول آقاي قرائتي واجب فراموش شده بود. او می گفت: برای اینکه مالمان حلال بشود شما در روستا شروع به دادن زكات كنيد تا بقيه مردم هم به اين كار روي بياورند.

چهره (راوی : معلم شهید)

احمد از همان ابتدا، فردی خداپرست و متدین، پاکیزه و خالص بود. اخلاصش به چهره مظلوم و ملکوتی اش، نور خاصی بخشیده بود. چنان گیرا بود که هر فردی با اولین برخورد تقوی و خلوص نیت را در حرکات او می یافت و به او علاقمند می شد.

عشق به ولایت (راوی : برادر شهید)

یک روز که با شهید احمد در جلو سی هزارمتری (میدان شهید بهشتی) منتظر مینی بوس روستا بودیم که بیاید و برویم به طزر, مرد مجنونی آمد به به امام و انقلاب بدو بیرا می گفت من متوجه شدم موبر بدن احمد راست شد و بدنش در حال لرزش است ( از یک طرف چون طرف دیوانه بود احمد نمی توانست چیزی به او بگوید و از طرف دیگر نمی توانست توهین به امام را تحمل کند) من که صحنه را مشاهده کردم فرد توهین کننده را با صدای بلند به سکوت و رفتن وادار نمودم.

زندگینامه

فرزند مرتضی
ولادت: ۷ فروردین ۱۳۳۶ – طزر(روستایی از توابع شهر داورزن شهرستان سبزوار)
تحصيلات : لیسانس فیزیک – دانشگاه فردوسی مشهد
شهادت : ۸ فروردین ۱۳۶۲ – چنانه

شهيد احمد طزرى در سال ۱۳۳۶ در يكى از روستاهاى سبزوار به نام “طزر” متولد شد. محيط روستا باعث شده بود تا اين روستازاده پاك، اخلاص و يكرنگى را بياموزد.

دوران تحصيل پنج سال ابتدایی را در زادگاهش روستای طزر گذراند, سال ششم ابتدایی را در روستای مهر (۳کیلومتری طزر) سپری کرد, دوران دبیرستان را در شهرستان سبزوار و در دبیرستان اسرار گذراند و در سال ۱۳۵۴ در دانشگاه فردوسى مشهد در رشته فيزيك پذيرفته شد. دوران دانشجویی شهید همراه شد با گسترش مبارزات مردم علیه رژیم ستمشاهی و شهید احمد همراه دیگر دانشجویان در فعالیت های مبارزاتی علیه رژیم ستمشاهی مشارکت فعال داشت. در راهپیمایی هایی که توسط دانشجویان به صورت جنگ و گریز صورت می گرفت شرکت می کرد، در پخش اعلامیه ها و سخنرانی های امام خمینی و کتاب های شهید مطهری و دکتر شریعتی شرکت فعال داشت. سال آخر دانشجویی اش مصادف شد با انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها. شهید احمد علی رغم اینکه برخی از همکلاسیهایش درس را ادامه داده و فارغ التحصیل شدند با شروع انقلاب فرهنگی درس را موفتاً رها کرد. در این مدت در تاسیس جهاد سازندگی در شهرستان سبزوار همراه با دیگر دوستانش همت گماشت و در آنجا مشغول خدمت شد. مدتی نیز در هیات های رسیدگی به تخلفات اداره آبیاری استان مشغول بود. پس از انقلاب فرهنگی نیز تحصیلش را ادامه داد و درجه لیسانس را از دانشگاه فردوسی مشهد دریافت نمود.

پس ازفارغ التحصیلی از دانشگاه چند نوبت داوطلبانه به جبهه های غرب و جنوب کشور اعزام گرديد.

شهید احمد طزری در سال ۱۳۶۱ همسر خود را عقد نمود و سرانجام در بهار سال ۱۳۶۲ در حال شناسایی منطقه دشمن همراه همرزمان خود در واحد اطلاعات و عملیات تیپ جواد الائمه (ع) درجبهه چنانه به درجه رفیع شهادت نائل شد.

درباره شهید

محل دفن شهید احمد طزری در زادگاهش روستای طزر می باشد و روستای طزر یکی از روستاهای بخش داورزن از شهرستان سبزوار می باشد. روستای طزر درفاصله ی ۵۰ کیلومتری جاده ی سبزوار به تهران قرار دارد و حدود ۳ کیلومتر با جاده فاصله دارد و در سمت جنوب جاده واقع شده است.

طزر کجاست؟ سمت تهران حرکت می کنی، به روستای «مهر» که رسیدی، به سمت قبله می‌پیچی، از «کوشکباغ» می‌گذری و به روستای «طرز» می‌رسی. آن‌جا، زادگاه، شهید احمد طرزی است. مزارش نیز همان جاست. نمی‌دانم تاریخ این روستا، به یاد می‌آورد. اما می‌دانم کودکی که در این روستا، زاده شد و نهایتاً در جوانی، همین جا به‌خاک سپرده شد، از همه تاریخ این روستا و منطقه، بزرگتر و برجسته‌تر است. مزار تنها شهید روستای طزر، مورد توجه همگان است.

از آن روز که جسدمجروح شهیداحمد طزری در خاک گورستان این روستا آرمیده است، حتی مردگان آنجا نیز احساس می‌کنند، در جوار شهید والامقامی جای گرفته‌اند، زندگان که جای خود دارد. واقعاً باید در روزهای فروردین هر سال در مراسمش شرکت کنی تا ببینی که شهید، زنده است. حتی در میان ما خاکیان، تا چه رسد به ملکوتیان که جایگاه واقعی‌شان آن جاست. احمد طزری را همه مردم منطقه، مایه مباهات و افتخار خویش می‌دانند. در آن بالا هم جزء آنهاست که؛ «عند ربهم یرزقون» اند. خوشا به حالشان که؛ «رضی الله عنهم و رضوا عنه».
طزر، روستایی است که از یک سو چشم‌اندازش کوههایی است که آتشکده آذربرزین مهر را در خود جای داده‌اند، همان آتشکده باستانی دوران کهن ایران، که به دهگانان و کشاورزان تعلق داشته است. ازسوی‌دیگر تا کویر راهی نمانده است. بی‌نهایت آسمان‌ها که با کویر، در افق طزر بهم می‌پیوندند، طلوع خورشید و به‌ویژه غروب آن، شاعرانه‌است و عشق، دراین حال وهوا، گل می‌کند. نه این‌که خیال کنید، کوه و کویر، درهمین چندقدمی است. نه! همان‌گونه که آسمان، نیز برای همه نزدیک نیست‌، با آنکه نزدیک می‌نماید!
آفرینش، همه تنبیه خداوند دل است

دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار

باید دل داشت تا این عظمت‌ها را در قامت و استواری کوه، در پهنا و وسعت کویر و در رفعت و بلندی آسمان درک‌کنی.

شهید احمد طزری، یکی از آن انسان‌هایی است که در ردیف صدیقین و شهداء به چنین عظمتی در پیشگاه خداوند، دست‌یافته‌است

ـ چگونه ؟!

– «تفکر»، آری تفکر در آثار صنع حضرت دوست!

– کی؟

– «همه وقت»!

– کجا؟

– «همه جا»!

مگر قرآن از چه کسانی خبر می دهد، آنگاه که می‌گوید:

«الذین یذکرون الله قیاماً وقعودا وعلی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات والارض، ربنا، خلقت هذا باطلا، سبحانک فقنا عذاب‌النار»

احمد کوچک ما، بزرگی و عظمت صنع الهی را دردبستان طبیعت طزر شناخت.

او همان گونه که بزرگتر می‌شد، بیشتر به عظمت و بزرگی خداوند پی می‌برد، تا به آنجا رسید که به تعبیر مولا «عظم الخالق فی انفسهم فصغر مادنه فی اعینهم» چشم دل باز کرد و آنچه را که نادیدنی بود، دید.

خدا در نظرش بزرگ شد و هرچه که او را به غیر خدا می‌خواند، برایش کوچک و حقیر می‌نمود. آخر، او که از کودکی به عظمت‌ها خیره می‌شد، با تفکر از عظمت آفریده‌ها به حقانیت و بزرگی پروردگار رسیده بود، چگونه می توانست دلبسته به چیزی شود که ضد آن است‌؟

احمد، «ستوده‌تر» از آن بود که به پستی‌ها گرایش پیدا کند. فطرت الهی‌اش در محیطی چنان خیال‌انگیز که با پاکی‌ها و صفای مردم‌اش همراه بود، شکوفا شد. این سرزمین، کودکی تحویل جامعه داد و شهیدی بلندمرتبه که در عالم بالا، شناخته‌تر است، تحویل گرفت.

طزر، هم با افتخار شهادت احمد، نامش بلند شد و مردمش احساس شخصیت بالاتری نسبت به گذشته دارند، شخصیت شهید، روح جمعی مردم روستای طزر را ساخته است.

مردم روستاهای نزدیک کویر، قدر آب را بیشتر از ساحل نشینان نزدیک دریا می‌شناسند. از گذشته‌ها هم بزرگان ادب، گفته‌اند؛ «تو قدر آب، چه دانی، که در کنار فراتی!»

طزر، از کوه‌هایی که منبع بارندگی و مخزن آبش است، نسبتاً فاصله دارد، جریان آب از این کوه‌ها به سوی مهر، کوشکباغ و طزر، تنها یک جریان عادی آب نیست، که شریان حیاتی منطقه نیز هست.

آبی که سه روستای یاد شده را مشروب می‌کند، سرخ‌رنگ است! به رنگ خون! در شریان حیاتی روستا آبی، خون‌رنگ، جریان دارد. در آن بالا و قلب و مرکز و منبع اصلی آب را به رنگ خون در می‌آورند. خاک، مخلوطش می‌کنند و رنگ آب از آن خاک است. آب را خاک‌آلود می‌کنند تا آن را پاس بدارند تا آن را از گزند حوادث مصون بدارند تا از گم شدنش در شن‌زارهای مسیر، محفوظ نگهدارندتا از تبخیرغیرضروری‌اش جلوگیری کنند، تا به آخرین مزارع و کشتزارهای روستای طزر هم برسد تا مردم و ماهی‌های قرمز حوض‌هاشان – که به آن «دریاچه!» می گویند – از آن بهره‌مند شوند. تا شاید منبع الهام شود که پیکر اجتماع هم به خون نیاز دارد. اتفاقاً باید این خون را به آن دور دست‌ها رساند تا جامعه زنده بماند تا برای بالندگی وتعالی‌اش، غذا، آب و هوای مناسب به او برسد.

احمد خردسال، ‌احمد نوجوان و احمد جوان در مسیر چنین جویباری تنفس کرده است و غذایش، از همین آب خون‌رنگ تأمین می‌شد. پدرش با همین آب زراعت کرده است. تاک‌های انگور حاج مرتضی – پدر احمد – با این آب رشد کرده‌اند…..

«آب»، از «آسمان» بر «کوهها» می‌بارد و به‌سوی «کویرتشنه» روان می‌شود و باز سبکبال به‌ سوی آسمان پر می‌کشد و تبخیر می‌شود و عروج می‌کند و گویا که روح ساری و جاری حیات در این جهان است.

کودک روستایی، به دنبال کمال عظمت‌ها بود از کویر و وسعتش، از کوه و هیبتش، از آسمان و رفعتش درس گرفت. روحش کویری و آرمانش آسمانی بود. در راه هدفش به استواری کوه می‌مانست. پیکر جامعه طاغوت‌زده از فقر و فلاکت، نحیف شده بود و خون‌‌رسانی به نقاط دورتر خوب صورت نمی گرفت. احمد با درس‌هایی که در مدرسه تفکر آموخته بود، آماده می‌شد تا به جامعه خود، آگاهی برساند. آگاه کردن که جرم تلقی می‌شد، او آماده بود تا خون بدهد، قطره با دریا همراه شد. دریا طوفانی شد، کف ها کنار زده شدند، احمد شرایط بعد از طوفان انقلاب را درک کرد و دشمنان مردم که نمی‌‌خواستند، ملت ما بزرگ باشد، با نشانه‌های عظمتش در افتادند. جوانان، باز هم عظمت آفریدند. پیکر جامعه برای مقابله عوامل بیماری‌زا، نیاز به تقویت سیستم ایمنی خود داشت. در تب جنگ، میل به تصعید و بالارفتن زیاد شد. احمد، با آنکه همه شرایط ماندنش فراهم بود. به عالم بالا رفت. جسدش در طزر به‌خاک برگشت تا علامتی برای تذکر، خاکیان باشد، مزارش در نقطه‌ای است که می‌توان غروب‌ها از آن‌جا اتصال کویر و آسمان، ملک و ملکوت، انسان و خدا را نظاره کرد!

احمد، فیزیک می‌خواند. دوره‌اش را به اتمام رسانده و یک کارشناس به تمام معنی از آب درآمده بود. یک جوان درس خوان حرفه‌ای شده بود. با اینکه فیزیک رشته دانشگاهی‌اش بود و بهتر از دیگران هم درس خوانده بود ولی از متافیزیک هم خوب سردر می‌آورد.
هم از عالم ماده که فیزیک از آن سخن می‌گوید، خبرداشت، هم به ماوراء، نظر داشت. در روی زمین بود و از آسمان‌ها هم بی‌خبر نبود.

در بینش او که «موحد» بود، همه هستی «آیات الهی»اند و قوانین حاکم بر عالم، «سنت های» اویند؛

توکه ناخوانده‌ای علم سماوات

تو که نام برده‌ای ره در خرابات

توکه سود و زیان خود ندانی

به یاران کی رسی؟ هیهات، هیهات!

کم نیستند دانشمندان بزرگی که از فیزیک به فلسفه رسیده‌اند و هستی شناسی نوینی ارائه کرده‌اند و احمد دانشجوی این راه بود.

احمد، پسربزرگ و ارشدحاج مرتضی است. احمد پسری درس‌خوان است و پس از طی دوران ابتدایی در شهر زندگی کرده است این تجربه‌ی‌ کمی نیست. آنهم برای یک نوجوان روستایی، این نحوه زندگی احمد را آبدیده تر کرد؛ متکی بخود، با اعتماد به نفس و خود ساخته شد.

درس قناعت و تمرین زهد در نوجوانی، از او یک پارسای فداکار ساخت. دوران دانش‌آموزی‌اش در دبیرستان اسرار سبزوار و دانشجویی‌اش در دانشگاه مشهد را با سرپرستی برادران کوچکترش و هدایت آنان به پایان برد.

حاج مرتضی، با بودن احمد، هیچ احساس نگرانی از وضع فرزندانش نداشت. آنچه می اندوخت، خرج تحصیل فرزندان می‌کرد. حاج مرتضی، عیال‌وار بود و با کار کشاورزی مختصر روزگار می‌گذراند. مدیریت احمد و قناعت و صرفه‌جویی‌های او، کمک بزرگی برای اقتصاد و خانواده زحمتکش حاج مرتضی بود.

ما فکر می‌کنیم که همه‌اش باید نصیحت کرد و با نصیحت و پند و اندرز، دیگران را تربیت کرد، اما باید می‌دیدی تا باورت می‌شد که بودن احمد طزری، سلوک و رفتارش، سخن و سکوتش، قناعت وپارسایی‌اش، تحصیل و تلاشش، همه تربیت است. این‌گونه است که آدم می بیند؛ احمد مصداق همان حدیث معروف است: «کونوا دعاة للناس بغیر السنتکم» بدون زبانتان یعنی با اخلاق و رفتارتان دعوتگر مردمان باشید.

احمد، در نامه‌هایی که از آن بوی شهادت به مشام می‌رسید، نشان می‌داد که دیگر دارد بسوی آرزوی دیرینه‌اش نزدیک می‌شود.

حاج مرتضی می‌گوید: «عهدکردم که نام خوب برای او بگذارم…»

او بعداً به این تحلیل رسیده بود که: «وقتی پسر اول خوب بود، بقیه پسرها هم خوب می‌شوند و به دنبالش می‌روند و خوب می‌شوند….»

او صریحتر از این‌ها در مورد احمد سخن گفته است. با این حال می‌گوید که زبانش از محامد احمد قاصر است.

از چشم پدر به شهید احمد طزری نگاه کنیم و بیشتر با او آشنا شویم؛ پدرش می‌گوید: «رفتار و گفتارش، از همان کودکی با دیگران تفاوت داشت….. به قرآن، علاقه زیادی داشت. مرتب، صبح ها وشب‌ها، می‌خواند….تعطیلی‌ها کار می‌کرد تا مخارجش تأمین شود. از ویژگی‌های اخلاقی شهید؛ تواضع و فروتنی‌اش در درجه اول قرار دارد. اصلاً ادعا نداشت…..همیشه زیردست رااز خودش بالاتر می‌دانست. در همان زمانی که دانشجو بود، تابستان به روستا می‌آمد وکارکشاورزی وحتی شخم‌زدن وسایر کارهای دیگر، انجام می‌داد.…بامردم بسیار مهربان وصمیمی بود…. در برابر مشکلات، بسیار صبور و بردبار بود و هیچ‌گاه از مشکلات و ناراحتی‌ها عصبانی نمی‌شد…[در برخورد با مخالفین فکری‌اش] بسیار خونسرد بود و با دلیل و برهان و درعین‌حال با ملایمت و محبت سعی می‌کرد آن‌ها را به اشتباهات خودشان واقف نماید و برخوردی دوستانه داشت… [پیش از انقلاب] کتابهای مخالف رژیم شاه را که می‌آورد، در زیرکاه[قایم]می‌کردیم وبه خانه‌ی همسایه می‌بردیم. یکی از بچه‌های طزر که راننده ساواک بود، می‌گفت: احمد را نصیحت کن، او را می‌گیرند، در مشهد و سبزوار و تهران، عکس او را دارند و او را می‌گیرند……
(در مدت تحصیلش در سبزوار و مشهد) اگر چیزی می‌‌خواست مثل ماست و شیر، از همین جا می‌فرستادیم. چنین نبود که بدخرجی کند و هیچکدام از بچه‌های ما ولخرجی نمی‌کنند.

وقتی که می‌دید درمدرسه‌شان جوانهایی هستندکه مستضعف‌اند،پولش را به آنها می‌داد. من از اول انقلاب عضو شورای روستا هستم….. احمد دانشجوها را به روستا می‌آورد و کار می‌کردند. خودش در روستا فعالیت جهادسازندگی داشت…..راه درست می‌کردند، لوله‌کشی کردند….. شهید، علاقه زیادی به ائمه‌اطهار و اهل‌بیت(ع) داشت و مرتب در ماههای محرم به روستا می‌آمد و در مراسم سینه‌زنی و نوحه‌خوانی و تعزیه سیدالشهداء شرکت می‌کرد و مردم را نیز در این راه تشویق می‌کرد…..در مورد عبادات و فرایض دینی خیلی دقت می‌نمود و همیشه نماز را سروقت می‌خواند…..دوبار به جبهه رفت……. جبهه را دانشگاه می‌دانست.

آرزویش شهادت بود. وقتی که به مشهد می‌رفتیم ، جنازه های شهدا را که می‌آوردند و به تشییع جنازه می‌رفتیم، می‌گفت: چه زمانی فرا برسد که ماهم شهید بشویم . می‌گفتیم: «تو نباید بگویی چه وقتی برسد که ما هم شهید بشویم، باید بگویی زمانی فرا برسد که ایران پیروز بشود». گفت: «شهادت را شما نمی‌دانید اجرش چقدر است». می‌گفتیم: «عقیده شما براین باشد که ایران پیروز شود». می‌گفت: «ان‌شاءالله ایران پیروز می‌شود، ولی شهادت، اجرش خیلی زیاد است.»….

حتی روزی که همسرش را عقدکردیم و ۲۵سال داشت، سخنرانی کرد و گفت: دعا کنید که شهید بشوم، قباله همسرش، هفت سکه بود، همسرش هم خیلی انقلابی بود.

پسرم احمد درجبهه در گروه اطلاعات و عملیات، درحال مأموریت، خمپاره قسمتی از پشت‌سر او را برداشت و به شهادت رسید.۱

از چشم مادر:
«این بچه از پنج سالگی نمازش را، اول وقت، می‌خواند و در مدرسه شاگرد اول بود….. به مدرسه که می‌رفت، پیاده می‌رفت. گفتم دوچرخه برایت بگیریم، گفت: نه! بابا پول ندارد….. دنبال کارهای بیهوده و بازی با بچه‌ها نمی‌رفت. در خانه قالی‌بافی داشتیم و موقع بیکاری کمک می‌کرد. رابطه‌اش با ما خیلی خوب بود. برادرها و خواهرهایش را انگار، رهبر بود و خیلی راهنمایی می‌کرد. ….در آن زمان برق در روستا نبود، می‌دیدم در کنج خانه، نماز شب می‌خواند وقتی جنگ شروع شد، آرزویش شهادت بود…. در مشهد…..همان روحانی که بعد از شهادتش آمده بود، می‌گفت: شما نمی‌دانستید این چطور آدمی بود، شما بچه‌تان را نمی‌شناختید، ما او را می‌شناختیم….

در موقع ازدواجش…. نمی‌‌خواست مجلس بگیرد، زنش هم رضایت داشت اما خانواده خانمش مجلس گرفتند. احمد از در که وارد شد، آیه

قرآن خواند و سلام بر شهیدان گفت. همه تعجب کردند.»۱

از چشم برادر:
«احمد در سال ۱۳۵۴ وارد دانشگاه شد. در آن جو طاغوتی، سرشت پاک و روحیه پاک می‌‌خواست که تسلیم آن جو و آن محیط‌ها نشود. الحمدلله این پاک سرشتی در وجود احمد بود. او و دوستانش توانستند جو دانشگاه را به نفع انقلاب و نفع خط امامت و ولایت سوق بدهند. جلساتی داشتند، برنامه‌ریزی می‌کردند……

یادم هست که یک سری عکس امام را وارد ایران کرده بودند، تقریبا عکسی بود که چهره زیبا و جوانی داشت، احمد این عکس‌ها را در شهر توزیع کرده بود. برای روستا هم آورده بود. یک شب قرار بود با همدیگر توزیع کنیم. در روستای اطراف مثل مهر و کوشکباغ و آن شب هم آب از مسیر بالا به ده ما می‌آمد. ما مهمان داشتیم. انتظار می‌کشیدیم که مهمان‌ها بروند و ما برویم این عکس‌ها را آخرهای شب توزیع کنیم.

دیروقت بود، بالاخره مهمان‌ها رفتندو ما به اتفاق یکدیگر عکس‌ها را به روستاهای اطراف بردیم وپخش کردیم. یک‌نمونه از آن‌ها را هم پشت در خانه خودمان انداختیم به خاطر این که احیاناً اگر حرفی شد و سؤالی شد، پدر و مادر ما هم بگویند اتفاقاً پشت در خانه ما هم انداخته‌اند!…..

از زمان جبهه‌اش هم بگویم، یک دفعه که به جبهه رفته بود و به عنوان مرخصی آمده بود، قصد ازدواج داشت. چون موی سر همدیگر را در جبهه و پشت جبهه اصلاح می‌کردیم، مقداری آشنایی داشتیم، اما برای احمد مهم نبود که اصلاح زمان ازدواج است یا غیر آن، موقع ازدواجش، سرش را داد من اصلاح کنم.

احمد، از جناب آیت‌الله حاج آقامیرزا جواد آقای تهرانی(ره) که خطبه‌ی عقد را خوانده بود، خواست دعا کند که به شهادت برسد.»۱

احمد در وصیتش، به پدر، حق تصمیم‌گیری داد و نوشت «راجع به دفنم اگر جنازه‌ام به دست شما رسید، هرجا که پدرم تصمیم گرفت عمل نمایند (دفن کنند) ولی اگر در جوار بی بی شهربانو باشد، بهتر است» اما پدر می‌گوید: «با یکی از بزرگان مشورت کردم، ایشان گفتند: «فکر کن اگر چراغی در قبرستان باشد و همه استفاده کنند بهتر است یا در مزار بی بی شهربانو؟ گفتم: در قبرستان. گفت: در قبرستان دفن کنید.»[۱]

و چنین شد که آن مزار، کانون نورافشانی و چراغ هدایت خواهد ماند. چراغی آسمانی، در زمین. برای راهنمایی سالکان که از کوه و کویر و آب و آسمان، درس بیاموزند.

پی نوشت:

۱ – مصاحبه با پدرشهید